بزرگترین پیروزی

بهترین نیستیم،اما بهترین ها ما را انتخاب می کنند

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


آرشیو رسانه ای/دربی سال 73

 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 8 / 9 / 1391برچسب:آرشیو رسانه ای,دربی سال 73,برد استقلال,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

برگی از آلبوم خاطرات

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 8 / 9 / 1391برچسب: آرشیو رسانه ای , موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

السلام علیک یا ابوالفضل العباس(ع)

سلام برعلمدار کربلا

ابوالفضل عباس(ع)

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 26 / 8 / 1391برچسب:مناسبتی,تاسوعای حسینی,تصاویر شخصی,محرم 91, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

آن پیرمرد که پشت درخت برای حجازی گریه میکرد،پدرم بود!

اسطوره،صداقت،مردانگي،صریح الهجه (قسمت اول)
وقتي نام ناصر حجازي فقيد را در جايي مي خوانيم و يا مي شنويم سريعا ياد خصوصيات بارز و منحصر به فرد اين اسطوره ايران و بخصوص پسران آبي مي افتيم.نوشتن در مورد ناصرحجازي هم آسان است و هم سخت!
لذا اول به جنبه آسان مي پردازيم؛خوب به طبع همه فوتبالدوستان و حتي غيرورزشي ها اين اسطوره بزرگ استقلال را به خوبي مي شناسند و از خصايص اخلاقي اين فقيد  مطلع هستند.فردي خوشتپ،با زباني برنده و تيغ دار که بيشتر در فکر منافع مردم و باشگاه محبوبش در دهانش به گردش مي افتاد و دنبال منفعتهاي شخصي نبود.يادمه در ماههاي آخر عمر زندگيش يکبار بخاطر يارانه هاي که دولت به مردم ميدهد لب به انتقاد گشود و اين مبلغ ناچيز را توهيني به مردم بزرگ ايران دانست و حق و حقوق بيشتري را لياقت مردم سرزمينش مي دانست!که باز خورد این مصاحبه و مشکلاتی که برای وی (ممنوع التصویر شدن) باعث شد درد هاي جسمانيش تشدید و با رنجش قلب رئوفش  ادغام شود و در نهايت باعث تسريع پيدا کردن مريضي اسطوره  بشود.
ناصرخان فقيد را همه فوتبالدوستان بخاطر همين صراحت لهجه و رک گويي اش دوست داشتند و قرمز و آبي برايش احترام ويژگي برخوردار بودند.عمو ناصر قصه ما در زمان بازيگريش به بهترين و بالاترين افتخارات فوتبالي ايران دست پيدا کرده بود و اگر طرح  کنار گذاشتن 28 ساله ها پياده نميشد،شايد عناوين و افتخارات وي تا سالهاي سال دست نيافتي ميشد.
حجازي عزيز ما در دوران مربيگريش  هم به افتخارات قابل توجهي دست پيدا کرد و با تيم محبوبش  قهرمان ايگ آزادگان و با بدشانسي محض در فينال جام باشگاههاي آسيا عنوان نايب قهرماني اين جام را با استقلال کسب کرد و اين مقام دومي آخرين مقام قابل توجه و درخور شان استقلال در بازيهاي باشگاههاي آسيا بود و پسران آبي ديگر نتوانستند درخشش استقلال آن سالها را در بازيهاي بين المللي خود داشته باشند.
اما در مورد سختي نوشتن از حجازي بايد به بعضي از موارد اشاره کرد که برخي از آنها ممکنه باعث ناراحتي طرفداران پر و پا قرص اين ا
سطوره فراموش نشدني تاريخ فوتبال ايران و باشگاه استقلال بشود.....  ادامه دارد....


ادامه مطلب
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 20 / 8 / 1391برچسب:اسطوره آبیه,بهشت زهرا,پدر استقلالیم, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

یک دهه با فتح الله زاده،پورحیدری،قلعه نویی

http://upload.tehran98.com/images/mg5ev2psi7eo20luhql2.jpg

ده سال قبل _ 11 خرداد 81
اوایل دهه80
فتح الله زاده:پورحیدری مدیر فنی،قلعه نویی سرمربی
استارت موفقیت ها و قهرمانی های امیر خان در زمینه مربیگری و کسب لقب بهترین سرمربی تاریخ لیگ حرفه ای از یک دهه قبل زده شد!
اوایل دهه 90
فتح الله زاده؛باز هم منصورخان مدیر فنی،امیرخان سرمربی
امیدواریم این دو استاد و شاگرد دیگر برای قهرمانی در لیگ  قهرمانان آسیا اسب تیم را زین کنن و مدت ده سال را هم به یکی دو سال کاهش بدهند!

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 8 / 1391برچسب:رسانه ها,فتح الله زاده,پورحیدری,قلعه نویی, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تاثیر رسانه ها در فرهنگ بالای امروز هواداران استقلال

17،18سال پیش بالابردن فرهنگ هوادارای و چگونگی رفتار در ورزشگاه در روزنامه ها و از سوی اصحاب رسانه بخصوص روزنامه استقلال جوان زیاد به چشم می خورد و نصایح و پندهای بسیاری در قالب مقالات و مطالبیی مختلف نوشته میشد!
همین نصیحتها و اندرزهای فنی و پدرانه باعث شد که امروزه هواداران استقلال فرهنگ نسبتا بهتری نسبت به سایر تیمهای فوتبالی ایران داشته باشند.البته هستند در بین آبیدلان واقعی که نه تماشاگر نما هستند و نه هوادار رقیب!اما از صد تا دشمن برای استقلالی ها بدتر هستند و با کمک بعضی از خودزنی ها داخلی اجازه قهرمانی و موفقیت را در طی چند سال اخیر از استقلال گرفته اند!
سال 73 و آن دربی جنجالی معروف و بازی دو برصفر باخته که با دوگل آبیها به تساوی کشیده شد،اوج تنش ها و فحاشی های فوتبال ایران بود،صد البته ما استقلالی ها چه زمانیکه دو بر صفر عقب بودیم و چه دو بر دو مساوی کردیم جنبه بالای خودمون را بجز یک مورد و آنهم در ابتدای نیمه دوم که یک هوادار (از طرف روبروی جایگاه و تماشاگران پرسپولیسی وارد زمین شد اما...)با چاقو به دنبال فرشاد پیوس کرد،کاملا  به اهالی ورزش و فوتبال ثابت کرده بودیم.

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 8 / 1391برچسب:رسانه ها,مقالات,فرهنگ هواداری, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

امیر فقط در زمین راه برود کافیست!

آپلود عکس و فایل

در اوج دوران فوتبالم و همچنین طرفداری امیر قلعه نویی بودم(البته الان هم هستم و فقط کمی منطقی تر شدم،اما جلوی اهالی کوفه از آن زمان هم بیشتر تعصب می کشم!)

مصاحبه ای از عمونصی سرمربی آن سالهای استقلال خوندم که در مورد امیر قلعه نویی پرسیده بودند که فکر نمی کنه با بازی دادن به این بازیکن تیمش را ده نفره به مصاف رقیبان خود می فرستد!؟(خیلی ها اصلا نمی دونن یکی از اسطوره های آبیها نصرالله عبدالهی چه شکلیه و با آن همه بازی ملی و بازی و سرمربیگری در استقلال حالا چکار میکنه،بعد میرن سنگ یک بازیکن خاص رو میزنن ...!)عمو نصی جمله ای میگه که تکه همان روزنامه را تا چند سال در روی در کمد قدیمی خونمون چسبونده بودم  که به علت  گذر زمان پوسیده شدن و از بین رفت!
عمو نصی در مورد ژنرال تیمش گفته بود؛امیر عصای دست من است و اگر فقط بازو بند بر دستش ببندد و داخل زمین بازی فقط راه برود و رهبری داخل میدان را بر عهده بگیرد،برای من راضی کننده و برای تیم قهرمانی به ارمغان خواهد آورد.

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 8 / 1391برچسب:خاطرات,دهه 70,استقلال,نصرالله عبداللهی,ژنرال, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

روزنامه عصر ورزش 18 بهمن 1374

http://upcity.ir/images/46278741936037694791.jpg

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 8 / 1391برچسب:آرشیو رسانه های,روزنامه عصر ورزش, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

روزنامه استقلال جوان 19 مرداد 1378

http://upcity.ir/images/69790550933932213205.jpg

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 19 / 8 / 1391برچسب:آرشیو رسانه های,روزنامه استقلال جوان, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

استقلال جوان 9 آبان 1381

10سال قبل در چنین روزی ....

http://upload.tehran98.com/images/krsp3qk3kh5j1oovi5.jpg

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 9 / 8 / 1391برچسب:آرشیو شخصی,روزنامه استقلال جوان,امیر خادم, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

جباری با استقلال ثبت کرد

مجتبی جباری، هافیک تیم فوتبال استقلال امروز و در آخرین روز نقل و انتقالات با آبی‌پوشان پایتخت به توافق رسید.
وی پس از آن راهی هیئت فوتبال شد و قرارداد یک ساله خود را با این تیم به طور رسمی ثبت کرد.
در حالی که علی فتح الله زاده شامگاه چهارشنبه در گفتگو با خبرنگار مهر از منتفی شدن حضور مجتبی جباری در تیم فوتبال استقلال خبر داده بود، برخی نزدیکان این باشگاه امروز پنجشنبه تلاش کردند تا زمینه بازگشت جباری به استقلال را فراهم کنند.
جباری که امروز بلیت سفر به تبریز را هم تهیه کرده بود تا راهی این تیم شود و با تراکتورسازی قرارداد ببندد، توسط یکی از دوستان مشترکش با امیرقلعه نویی از سفر منصرف شد تا در نشست ویژه ای با امیر قلعه نویی شرکت کند. این جلسه عصر امروز پنجشنبه در محل باشگاه استقلال برگزار شد و برخی مسئولان باشگاه تلاش کردن زمینه ماندن جباری را فراهم کنند. در پایان این نشست قلعه نویی و جباری به توافق رسیدن تا فصل آینده با یکدیگر کار کنند.
از سوی دیگر استقلالی ها مذاکراتی را با فرهاد مجیدی داشته اند و در تلاش هستند تا در آخرین روز فصل نقل و انتقالات زمینه بازگشت این بازیکن به تیم فوتبال استقلال را هم فراهم کنند. ضمن اینکه استقلالی ها همچنان به دنبال فراهم کردن حضور جواد نکونام در این تیم هستند.
تحلیل:
بالاخره آقا مجتبی قدم رنجده فرمودند و به سنت هر ساله خود عمل کردند و در لحظات آخر فصل نقل و انتقالات با استقلال قرار داد خود را منعقد کردند!حالا می ماند ایشان و امیر خان و تمرینات سخت چند هفته اول و .....!
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 22 / 4 / 1391برچسب:نقل انتقالات,کانون هواداران,مجتبی جباری, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

انگار خدای ما آن روز،استقلالی بود!

http://img4up.com/up2/78473176626390647246.jpg


پارسال در همین فصل نقل و انتقالات بود که پدرم به علت مشکلی که برای قلبش به وجود آمده بود در یکی از بیمارستانها بستری شده بود.
من و برادر و خواهرم که مادر خود را حدود 15 سال قبل بر اثر یک تصادف جاده ای از دست داده بودیم؛خیلی می ترسیدیم که خدای نکرده ....!
اما چون من پسر بزرگ خانواده بودم و باید هم بر استرس و نگرانی خودم غلبه می کردم و هم به خواهر و برادرم روحیه لازم را بدهم،سعی کردم با پرداختن به موضوعات فوتبالی و .... آن دو را از نگرانی هایشان یک مقدار آنهم برای لحظاتی دور کنم.
یکی از شیرین کاری های من برای شاد شدن خواهرم که دائما در حال گریه کردن بود این بود که وقتی یکی از پرستاران بیمارستان برای پدرم لباس عمل به رنگ کرم آورده بود و در دستش لباسی دیگر به رنگ آبی دیده میشد،خطاب به خانم پرستار گفتم پدرم استقلالیه و اگر میشه آن لباس آبی رنگ را بهش بدید.پرستار خوش اخلاق وقتی دید که
چشمهای پر از اشک خواهرم با این حرف من کمی لبخند بر روی صورتش نقش بسته،با کمال میل قبول کرد و .....
این دو عکس را درست 5 ساعت قبل از عمل پدرم به همراه دو روزنامه ای که هر روز می خرم را با گوشی همراهم گرفتم.(استقلال جوان را که از اولین شماره آن خریده ام و آرشیو دارم)
جالب است وقتی عمل جراحی با موفقیت به پایان رسید و پدرم از اتاق ریکاوری به اتاقش به سلامتی برگشت،خواهر و خواهر زاده ام این دو روزنامه را برای همیشه به خانه خود بردند و آرشیو من را ناقص کردند.
استقلال جوان مونس روزهای سخت و شیرین منه.روزهای که من بودم و این روزنامه و سه روز تنهایی در خانه ای که هیچ کس نبود و فقط من بودم مونس تنهایی ام و خبر مرگ مادرم.

بعد از عمل بابا،وقتی سه شب به عنوان همراه بیمار در بیمارستان ساعتهای نیمه شب را تنهایی می گذراندم ،بازاین روزنامه یار همیشگی تنهایی من بود،که به کمکم آمد و آن شبها را سپری کردم.
لازم به ذکر است که خواهرزاده ام از مشتریان پر پاقرص روزنامه استقلال جوان شده و خدای آنهم برایش آبی رنگ است!!!!

http://img4up.com/up2/09232480187192198374.jpg

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 4 / 1391برچسب:روزنامه استقلال جوان,خاطرات,مونس روزهای سخت من, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

غصه نخور و غمگین نباش؛فقط حمایت کن

استقلالی بودن خودش یک افتخار است و نصیب هر کسی نمی شود


وقتی برای اولین بار به همراه پسر عموی استقلالی ام و برادر کوچکترم در سال 69 به استادیوم رفتیم،فقط بخاطر علاقه به بازی فوتبال که تنها تفریح و سرگرمی آن زمان ما بود و حتی یادم هست در زمان جنگ بعضی مواقع تهیه همان توپ یلاستیکی قرمز رنگ که نوارهای سفیدی در میانش بود،هم به زور قابل تهیه بود.از بازیکنان فوتبال احمد عابدزاده،محمد پنجعلی و چند ملی پوش دیگر که در بازیهای آسیایی قهرمان شده بودند،را می شناختیم.
بازی استقلال با تراکتور سازی بود؛وقتی برای اولین بار از تونل یکی راهروهای منتهی به جایگاه استقلالی ها وارد ورزشگاه آزادی شدم،چمن سبز رنگ زمین از همان تونل سیاه و تاریک ورودی به سکوها کاملا چشم نواز بود.از نردیک دیدن یک بازی فوتبال واقعی با بازیکنان معروف را؛من و برادرم آرزویش را داشتیم.
احمد عابدزاده روی نیمکت نشسته بود و حمید بابازاده داشت درون دروازه خودش را گرم می کرد.عابدزاده را تماشاگران تشویق می کردند و از وی می خواستند که به جایگاه تیفوسی ها نزدیکتر بشه.تازه آنجا فهمیدم ،این جایگاهی که من و برادرم و پسر عمویم(که خیلی ها آن زمان وی را می شناختند)سکوهای آن از تماشاگرانی پر میشه که عاشق و دیوانه استقلال هستند و رنگ آبی نماد عاشقی آنهاست.

وقتی بازی با نتیجه دو بر یک تمام شد،پسر عمویم رو به من و داداشم کرد و گفت حالا ببینم استقلالی هستید یا پرسپولیسی!؟من که خیلی از جو ورزشگاه و بخصوص بازیکنانی چون عابدزاده چنگیز و ... خوشم آمده بود،در زمان خروج از ورزشگاه به یکباره داد زدم که من از حالا استقلالی هستم.پسر عمویم از من پرسید چطور؟چرا الکی میگی استقلالی هستم؟تو که تا قبل از بازی می گفتی،فرقی برای من نداره و فقط دوست دارم بازیکنانی چون عابدزاده و ...را از نزدیک ببینم؟من نمی دانستم در آن لحظه باید چی می گفتم!فقط با غرور خاصی که نشان از ذوق زیادی بود،گفتم:من استقلالی هستم و این تیم را دوست دارم.در این لحظه پسر عمویم دست راست خود را به سمت من آورد و گفت باید یک یا علی بهم بگی و مثل بعضی ها هیچ وقت تیم مورد علاقه ات را تنها نگذاری و خدایی نکرده عوض نکنی!
من هم با غرور خاص یک نوجوان 9 ،10 ساله دستم را در دستان مردانه وی گذاشتم و محکم فشار دادم و گفتم استقلالی استقلالیم.

همین سئوال را دوباره پسر عمویم از برادرم که یکسال از من کوچکتر بود پرسید (من با او تقریبا هم سن بودیم و بین دو برادر معمولا برای اینکه بیشتر خودشان را به دیگران نشان دهند،همیشه تضاد در عقاید و نظراتشان دیده می شد،اما این بار در کمال تعجب و هماهنگ با من گفت:منهم استقلالی ام!
وقتی پسر عمویم همان کاری را که با من کرد و با برادرم هم دست داد،بعداز باز شدن دستانش گفت تو یک استقلالی خوب نیستی و مثل امیر محکم دست ندادی!گذشت تا وقتی احمد عابدزاده بنا بر همان دلایلی که همه می دانیم پیراهن قرمز را برتن کرد.از این زمان به بعد برادرم ملون شد و تغییر علاقه داد و یک پرسپولیسی شد!
اگر این خاطره تکراریه را برایتان دوباره نوشتم برای این بود که بگم،عشق به یک چیزی یکبار در دل یک عاشق وارد میشه و بیرون کردنش دیگه کار سختیه!الان من برای عشقم و تیم محبوبم ساعتها بعد از کارهای شخصی و روزانه ام وقت می گذارم و مطلب می نویسم و اظهار نظر می کنم و به استادیوم می روم،اما برادر پرسپولیسی من شاید از جعبه جادوئی هم بازی های قرمزها را نبینه!الان من اگر بنا بر هر دلیلی نتوانم به استادیوم بروم،هر کجا باشم از لحظه لحظه بازی تیم محبوبم از طریق دوستان و اقوام اطلاع پیدا میکنم و تا بازی تمام نشه و نتیجه اش مشخص نشه،استرس دارم!اما برادرم شاید اصلا نداند بازیکنان این فصل پیوسته به تیم مورد علاقه اش چه کسانی هستند!
مع الوصف می خواستم بگویم بازیکنان بزرگی چون؛عابدزاده ها،چنگیزها،اصغر حاجیلوها،امیر قلعه نویی ها،شاهین و شاهرخ بیانی ها،علی منصوریان ها و .... آمدن و رفتن.اما این استقلال عشق ابدی من بود که برای من ماندگار ماند و هرگز از قلبم خارج نشد.

بله .... فوتبال ما هم آرام آرام رو به حرفه ای شدن پا گذاشته،هر لحظه احتمال آمدن یک ستاره از اردو رقیب به تیم ما و بر عکس وجود داره! و اکثر هواداران هم از دغدغه های اصلیشان اول بردن تیم رقیب و بعد قهرمان شدن تیمشان می باشد و بخاطر همین از این رفت و آمدها زیاد حرف می زنند و لحظاتی شاد و غمگین می شوند.
این همان جذابیت ورزشی است که در دنیا حرف اول را می زنه!کری خواندن ها،کل کل کردن ها و .... ناراحتی های بعد از هر باخت و شادی های بعداز هر برد،همه و همه فقط گویای یک واقعیت است،فوتبال همیشه هست،زندگی در جریان است،باید به آینده امیدوار بود و از افتخارات گذشته یاد کرد.
اما این وسط فقط یک چیز یا بهتر بگویم یک نام بوده که هیچ وقت نغییر پذیر نبوده و نخواهد شد،آنهم نام زیبای تیم محبوبم استقلال است که با وجود اینکه بزرگانی به این تیم آمدن و رفتن و بازهم خواهند آمد و خواهند رفت،هیچ گونه و هیچ وقت از ابهت و بزرگی نام آن ذره ای کم نشده و استقلال باقی مانده است.

ناراحت نیامدن انصاری فر ها و یا رفتن آندوها نباشید،اگر نگاهی به هفت بازیکنی که امسال جذب تیم شدن بیاندازیم،پنج بازیکن آن دوباره به تیم برگشتند.خیلی از سالها ستاره های بزرگتر از این بازیکنان آمدن و رفتند، و خیلی زمانها بوده که آن چیزی که ما می خواستیم به وقوع نپیوسته و در عوض خیلی سالها وقتی امیدی برای نتیجه گرفتن نداشتیم ،همانند آخرین قهرمانیمان در کنار حرم علی ابن موسی الرضا(ع)،قهرمان شدیم.
تیم خودت را حمایت کن و دلخور این رفت و آمدها نباش!استقلالی بودن خودش یک افتخار است که نصیب هر کسی نمی شود.پس استقلالی باش و ناراحت هیچ چیز نباش!همین بازیکنان امسال نوید بخش روزهای شیرینی برای من و تو ...خواهند بود،مطمئن باش.

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 29 / 3 / 1391برچسب:خاطرات,نقل و انتقالات,حماین هوادارن, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

تولدت مبارک پدر عزیزم

 

http://img4up.com/up2/32016871816048510176.jpg

23 خرداد ماه دیگروسفید تر شدن موهایت مبارک

 

 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 23 / 3 / 1391برچسب:سالروز تولد, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

چه زود دیر میشه....!

خدایا چنان کن سرانجام کار   که تو خشنود باشی ما رستگار

http://up.vatandownload.com/images/90yznyr0vrgbg4jms58.jpg

           14 خرداد دیگر و گذر عمر و رسیدن به سی و دومین بهار                   

خدایا...!

نادانی دیروزم،شادی امروزم را گرفت

پس نادانی امروزم را بگیر،تا شادی فردایم را از دست ندهم

چه جشن با شکوه اما در عین حال ساده ای بود که برای من گرفته بودند.این اولین باری بود که من هم شمع کیک جشن تولدی را می خواستم فوت کنم!اما به احترام همه آن 30 سال قبلی که هیچ وقت جشن تولدی نداشتم و کیکی نبود که حتی نگاهش کنم،شمعهای رویش را برداشتم و کیک کوچک خودم را با خودم بردم داخل حیاط قدیمی خانه ی که تمام این 31 سال عمرم را در آن گذرانده بودم .

در زیر سایه درخت پیر حیاطمون که امروز انگار خیلی خوشحال بود و تمامی برگهایش سبز سبز شده بودند،ایستادم و بهش گفتم ؛سلام رفیق روزهای تنهایی من!سلام دوست آن سه روز و سه شبی که تو در خواب زمستانی بودی و به من خبر مرگ مادرم را داده بودند و من با تو حرف میزدم و تو با وجود اینکه خیلی دوست داشتی بخوابی،اما گریه های من نمی گذاشت تو به راحتی بخوابی و به اجبار به حرفهایم گوش می دادی و حتی گهگاهی هم با ریختن برف از روی ساقه های بی برگت با من هم دردی می کردی!سلام رفیق روزهای نداری و ....من!سلام رفیق بی کلکی که هر وقت درد و دلی داشتم به تو می گفتم و تو فقط گوش می دادی و بخاطر اینکه حال و هوای من را عوض کنی با وزیدن باد به ساقه و برگهایت اکسیژن نابی به ریه های من هدیه می کردی تا دوباره بتوانم روی پای خودم بایستم و به زندگی ادامه بدهم؛حالا دارم اولین جشن تولدم را با تو جشن میگیریم


آنقدر برای صحبت کردن با درخت پیر حیاطمون حرف داشتم که دوست نداشتم از زیر سایه دوست داشتنی اش بلند شوم.کیک داخل دستانم داشت آب میشد،کمی از آن را به پای درختی ریختم که حتی در زمستانهای که تمام برگهایش  ریخته بود و سنگینی برف را می توانستیم بر روی آن حس کنیم،باز برای من بیدار بود و به درد دلهایم گوش می کرد.
خلاصه یکی دو تا عکس با کیک و درخت داخل حیاطمون گرفتم و رفتم پیش بابای پیرم.آخه روز پدر هم نزدیک بود و از همه جالب تر اینکه 23 خرداد ماه هم جشن تولد پدر زحمتکش و سینه سوخته ام بود که خانواده ما با یک
تیر سه نشان زده بودند!پدرم با همان زیر شلواری بچه تهرانی اش در کنار خواهرزاده خوشگلم ایستاد و عکسی
به یادگار با کیک  انداخت.


خلاصه اولین جشن تولد من و پدرم در طول عمر سپری شده هر دویمان را باخانواده کوچکمان جشن گرفتیم.

من بودم و خواهر مریض احوالم و تنها خواهرزاده ام و دامادمان.داداشم هم که مریض احوال بود در اتاقش خواب خواب خواب .... بود!


عجب جشن تولد باشکوه،اما ساده ای بود

تقدیم با عشق؛البته بدون کارد و چنگال ....!

http://up.vatandownload.com/images/oh9kmsuyznnccd1k8our.jpg

وقعا ای کاش به زمانی برمی گشتیم که همه غصه ام شکستن نوک مدادم بود!

http://img4up.com/up2/41236162715931687828.jpg    
 آدمــک آخـــر دنــیـــاست بخنــــد                    آدمک مرگ همین جاست،بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد                    شوخـی کاغـذی ماست،بخنـد
آدمــــک خــــر نشی گریــه کنـی                   کل دنیـــا سـراب است بخنــد
آن خــدایی که بـزرگش خـوانـدی                   بخـدا مثل تو تنهـاست بخنــد

امروز 32 شده ام!

از امروز سی و دومین بهارعمری را تجربه خواهم کرد که در بهاران قبل هیچ چیزی از گذر ایام و سپری شدم عمرم متوجه نشده ام!

کاش بتوانم باقی مانده عمر خود را بهتر بگذارم و حداقل خودم را قبل از مرگ کامل بشناسم!31 سال زندگی کردم،هیچ چیز نمی دانم!

 

 

 

آپلود

 

  یا حق - امیر پسر آبی تنها   

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 3 / 1386برچسب:سالروز تولد,خرداد ماه ,امیرخادم,امیر آبی تنها, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

اولین جشن تولد عمرم!

http://up.vatandownload.com/images/90yznyr0vrgbg4jms58.jpg


http://up.vatandownload.com/images/fwrnbsx7u2vivpqhoz7.jpg


ادامه مطلب
نويسنده: امیر خادم تاريخ: 13 / 3 / 1391برچسب:جشن تولد, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

در بین الحرمین عجب حالی داشتم

سلام.ممکن خاطره ای که نمی خواهم بنویسم به این قسمت از سایت و کلا مربوط به تیم محبوب استقلال ربطی نداشته باشد!

این خاطره  فقط به مناسبت این ایام سوگواری آقا ابا عبدالله می باشد.

فصل اول:

درست هفتم محرم چهار سال پیش بود که آمریکایی ها عراق را اشغال کرده بودند و رفتن به کربلا برای زائرین ایرانی خیلی سخت شده بود . چند روز قبل از شروع ماه محرم عمویم  بعد از 10 سال از خارج کشور به ایران برگشته بود و مهمترین دلیل سفرش بعد از این مدت طولانی سفر به کربلا  آنهم همراه با پدرم دلیل بازگشتش به ایران عنوان کرده بود.عمویم اگر می خواست خیلی راحت تر می توانست از همان کشور سوئد که 30سالی در آن زندگی کرده بود و اقامت  این کشور و پاسپورت آن را داشت به عراق سفر کنه و بدون هیچ دغدغه ای بابت اذیت شدن توسط سربازان امریکایی حاضر در عراق اشغال شده،به زیارت قبر شش گوشه آقا اباعبدالله الحسین(ع) بره.اما دوست داشت طبق قراری که از آخرین سفرشان به کربلا بین پدر و عمویم گذاشته شده بود( آن روزها 12 و 15 سال بیشتر نداشتند) به ایران آمده بود تا به همراه پدرم به کربلا بروند. خلاصه وقتی نیت سفر عمویم در صحبت با پدرم مشخص شد و پدرم هم چون آمادگی این سفر را بنا به دلایل زیادی نداشت،عمویم به همراه خانواده و دو عمه دیگرم آماده سفر به کربلا شدند. برای خداحافظی آخر به همراه پدرم تا پای اتوبوسی که قرار بود،راهی سرزمین نینوا شود ،رفته بودیم.از پشت پنجره و هنگام حرکت اتوبوس، عمویم گریه اش گرفت و در حالی که دستانش را به علامت خداحافظی تکان می داد و می گفت کاشکی با ما می آمدید و جات خیلی خالیه. برای اولین بار در طول عمرم اشکهای پدرم را مشاهده کردم.وقتی اتوبوس آرام آرام با فریادهای بلند کمک راننده از پارکینک خارج میشد،به پدرم گفتم هنوز هم دیر نشده ها! اگر می خواهی راهی بشوی،هم صندلیت خالی هست و بلیطت  هم را باطل نکردیم و اینکه خودم چند مشکلی که بابتش نمی تونی به زیارت بروی را حل می کنم و آن مشکلت دیگرت را هم .....بسپار به خود آقا.وقتی دیدم دلش به رفتن هست و جوابی برای حرفهایم نداره،سریع دودیم جلوی اتوبوس را گرفتم و گفتم بابا بیا سوار شو! پدرم که مات و مبهوت همین طوری من را نگاه می کرد،گفت آخه پاسپورتم را که نیاوردم و وسایلی همراه خودم ندارم!من که از قبل فکر این لحظه ها را می کردم گفتم من اگر اخلاق بابایم را نشناسم ،پس به چه دردی میخورم!؟ از جیبم پاسپورت پدرم را به همراه پاسپورت خودم که یکجا از گاو صندوق داخل خانه همراه خودم آورده بودم و مقداری هم دلار از قبل تهیه کرده بودم ،به دست وی دادم .در همین حین کمک راننده که به دلیل نگه داشتن اتوبوس در کنار ما آمده بود رو کرد به پدرم و گفت:بیا بالا که آقا طلبیده ات.
در همین بین عمویم که پایین آمده بود هم گفت من یه چیزهای همراه خودم اضافه آوردم و مابقی لوازم مورد نیازت را همانجا تهیه می کنیم. اشکهای جاری شده در چشمهای پدرم به اوج خود رسید همانند زنهای شوهر مرده آنچنان گریه ای می کرد که تا بحال از وی ندیده بودم.پدرم بعد از اینکه چند توضیح برای انجام دادن کارهای عقب افتاده اش بهم داد، و بعد از اینکه هم دیگر را بوسیدیم سوار اتوبوس شد و کنار صندلی عمویم نشست و از آنجا با دستانش دوباره خداحافظی کرد. در این لحظه من که خیلی دوست ندارم اشکهایم را کسی ببیند و به همین دلیل به یک آدم مغرور در خانواده معروف شده ام،از شدت خوشحالی راهی شدن پدرم اشک می ریختم.در همین بین وقتی با چشم هایم بر اثر حرکت اتوبوس به شیشه پنجره صندلی یکی از عمه هایم دیدم در حالی که عمه و پسر عمه ام داشتن از من با دستانشان خداحافظی میکردند،به من می گفتند کاشکی تو هم با ما می آمدی و ......

ادامه دارد ....

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 4 / 11 / 1390برچسب:خاطرات کربلا, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

عمو ناصر خانه جدیدت مبارک

                y7fiew0zgl6oqg5lvxkv.jpg4lxc9h2mzjts6hfcsonz.jpg

                   تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net كلیك كنید

سال 77 استقلال با ناصر حجازی به فینال جام باشگاههای آسیا رسیده بود،وقرار بود بازی فینال را  درروزعاشورا برگزارکند.آن سال در روز تاسوعا در کنار خیابان محله خودمان مثل عادت همه سالها با دوستانم ایستاده بودیم و دسته های سینه زنی که از خیابان ما رد می شدند را تماشا می کردیم . دراین بین پسرعمویم همان کسی که من را استقلالی کرده بود آمد پیشم و گفت:دوست داری یک جایی ببرمت تا ناصر حجازی و چند تا استقلالی دیگر را ببینی؟ من هم با تعجب گفتم مگر فردا استقلال بازی نداره که ناصر خان میخواهد بیاد بین مردم عادی تا من و تو بتوانیم آنرا ببینیم ؟پسرعمویم گفت تو چکار به این کارها داری؟اگر میایی زود باش برو آماده شو که باید زود بریم.من هم که از خدایم بود،سریع رفتم خانه و آماده شدم و رفتیم آنجای که پسر عمویم قولش را داده بود. در یکی از خیابانهای زیر پل چوبی واقع در پیچ شمیران خانه ای بود که بالای سردرش پرچم یا ابا عبدلله زده شده بود.وارد شدیم ورفتیم یک گوشه ای نشستیم.به پسر عمویم گفتم پس کجاست ؟آنهم گفت:صبر کن چقدر عجله داری؟ گفتم اینجا کجاست؟ اگر قرار بود مرا بیاری عزاداری امام حسین(ع)که محله خودمان آخر اینجور مراسمها و سوگواریها بود؟ دراین بین دیدم صادق ورمرزیاربا یک سینی چای آمد جلو با پسر عمویم  سلام و احوال پرسی انجام داد و چای تعارفمان کرد.پسر عمویم روبه بچه محلش کرد گفت:صادق؛ناصر حجازی نیامده؟ ورمرزیار هم گفت:چرا اتاق بقلی هست و کناراصغر داداش نشسته(اصغر حاجیلو).بعد روبه من کرد و بدون اینکه حرفی بزنه با چشمهایش به من فهماند که دیدی راست می گفتم!خلاصه تا آخر مجلس عزاداری نتونستم از نزدیک ببینمش.وقتی نوحه خوانی و عزاداری تمام شد و ناهار نذری که صادق ورمرزیار و فکر کنم مجید نامجو مطلق و یکی دو نفر دیگه بین مردم پخش کردند,را خوردیم زود رفتیم بیرون از خانه و دمه درورودی آن ایستادیم.بعد از 20دقیقه ای عمو اصغر را دیدم که آمده بود دمه در و داشت سیگارمی کشید و با چند نفر دیگه در مورد بازی فردا صحبت می کرد.رفتم جلو تا ببینم چه حرفهای زده میشود و رد و بدل میشه!که یک دفعه ناصر خان با همان خوش تیپی همیشگیش که یک پیراهن زیبای مشکی تن کرده بود آمد پیش عمو اصغر وگفت:اصغر جان یک نخ از آن سیگارهات را بده به من؟نمی دونم بسته سیگارم را کجا انداخته ام.بعد بحث فوتبال داغ شده بود وحجازی هم اصلا توجه نمی کرد که کی چی میگه و در مورد فوتبال چه حرفهای رد و بدل میشه.داشت سیگارش را میکشید و....در یک نفر اصرار می کرد که عمو اصغرترکیب بازی فردا را اعلام کنه .اما حاجیلو زیر بار نمی رفت و می گفت فردا معلوم میشه.خلاصه آخر سر با اصرار مردم فقط گفت : فردا یحیوی بجای برومند بازی میکنه!منکه غرق صحبتهای این چند نفر با اصغر داداش بودم ، تا این حرف را شنیدم بدون اختیاروبدون اینکه توجهی داشته باشم که ناصرخان و عمو اصغر آنجا ایستاده اند گفتم:یعنی چی؟مگه شهرهرته؟حالا دوتا گل بد در بازی با دالیان خورده که خورده!؟می خواهید قهرمانی را دو دستی تقدیم جوبیلو ایواتا کنید؟ بخدا استادیوم را به آتش میکشیم اگر....!تا آمدم باقی حرفم را بزنم دیدم یکنفر دستهایش را گذاشت جلوی دهانم و گفت:آقا پسر توی که اینقدر به تیمت تعصب داری،به مربیش هم اطمینان داری؟ آیا مربی هست که دوست داشته باشه، تیمش در چنین بازی مهمی ببازه!؟ پس به مربی تیم اعتقاد داشته باش!خیلی خجالت کشیده بودم.می دونید کی بود جلوی دهانم را گرفته بود؟ آره ناصر خان بود که من را به سکوت دعوت کرد و گفت بهش باید اطمینان داشته باشم.عمو ناصر هیچ وقت آن لحظه ای که دستت را برروی دهانم گذاشتی تا..... را فراموش نمی کنم.


                                                 txbqv5sfh2sbp3jg0wjv.jpg

اسطوره خوش تیپ من؛

 امروز که  تن خسته ات را به خاک سپردن؛هنوز که هنوزه  بهت ایمان و اعتقاد کامل دارم .

"راستی عمو ناصر : خانه جدیدت مبارک "


 

نويسنده: امیر خادم تاريخ: 14 / 8 / 1390برچسب:, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام. در این وبلاگ به مسائل فنی و حواشی روز فوتبال پرداخته میشود و نویسندگان آن با اعضا خود و دیگر بازدید کنندگان وب در مورد مسائل مختلف به بحث و تبادل نظر می پردازند..لذا از بازدید کنندگان محترم می خواهیم اگر بر خلاف نظرات و عقاید ما با مطالب نوشته شده اختلاف نظرب دارند آنها را ،برای بهبودی در روند نوشتن مطالب آینده در قسمت نظرات مرقوم کنند.. لازم به ذکر است که نویسندگان این وبلاگ به هیچ یک از گروهای خاص ورزشی،اداری و.... وابسته نبوده و فقط بصورت مستقل،نظرات و دیدگاه هایشان را در مورد رشته ورزشی فوتبال و حواشی آن به اشتراک می گذارند..

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب